گداخت جان که شود کار دل تمام ونشد
بسوختیم در این آرزوی خام ونشد
بلا بگفت میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام ونشد
پیام خواهد داد که خواهم نشست با رندان
بشد به رندی ودردی کشیم نام ونشد
رواست در براگرمی طپد کبوتر دل
که دید دره خود تاب وپیچ دام ونشد
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام ونشد
بکوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من بخویش نمودم صداهتمام ونشد
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی رغم تمام ونشد
دریغ ودرد که در جست وجوی گنج حضور بسی شدم به گدایی بر کرام وبشد
(حافظ)
:: برچسبها:
حافظ,